
محمدامین پورامینی
تا کنون چندین نوشته به زبان فارسی وعربی پیرامون حضرت رقیه بنت الحسین (ع) نگاشته ام،وبه وسع خود کوشیدم که آنچه که به عنوان سؤال وشبهه پیرامون شخصیت آن شخصیت که سند مظلومیت نهضت حسینی است را پاسخ دهم، تا آنکه اخیرا به سندی مهم ومنبعی ارزشمند برخورد کردم که جای دارد برای تکمیل بحث بیفزایم.
پیشتر از کتاب کامل بهائی به عنوان قديمىترين منبع در اين زمينه یاد کرده ایم كتاب كامل بهايى اثر شيخ عمادالدين حسن بن على بن محمد بن على طبرى آملى است. او كه از معاصران خواجه نصير طوسى است، كتاب را به دستور وزير بهاءالدّين محمد، فرزند وزير شمس الدين جوينى صاحب ديوان و حاكم اصفهان در دولت هولاكوخان نگاشته است و از اين رو، به كاملبهايى شهرت يافته است. نام ديگر اين كتاب كامل السّقيفه است. اين كتاب در دو جلد و در مدت دوازده سال نگارش يافته و تاريخ پايان تأليف كتاب، سال 675 ق است. مؤلّف اين كتاب آثار ديگرى چون: مناقب الطّاهرين، معارف الحقائق و اربعين البهائى از خود به يادگار گذاشته است.10 از مجموعه اين آثار به خوبى مىتوان فهميد كه وى دانشمند شيعى و تاريخ نگارى متعهّد است.
عماد الدّين طبرى نيز ماجرا را به نقل از كتاب الحاويه نقل مىكند كه متأسّفانه اثرى از اين كتاب در دست نيست.
وي مىنويسد:"در حاويه آمد كه زنان خاندان نبوّت در حالت اسيرى، حال مردان كه در كربلا شهيد شده بودند بر پسران و دختران ايشان پوشيده مىداشتند و هر كودكى را وعدهها مىدادند كه پدر تو به فلان سفر رفته است، باز مىآيد؛ تا ايشان را به خانه يزيد آوردند؛ دختركى بود چهار ساله. شبى از خواب بيدار شد و گفت: پدر من حسين كجاست؟ اين ساعت او را به خواب ديدم سخت پريشان. زنان و كودكان جمله در گريه افتادند و فغان از ايشان برخاست. يزيد خفته بود، از خواب بيدار شد و حال تفحّص كرد. خبر بردند كه حال چنين است، آن لعين در حال گفت كه بروند و سر پدر او را بياورند و در كنار او نهند. ملاعين سر بياورده و در كنار آن دختر چهار ساله نهادند. پرسيد: اين چيست؟ ملاعين گفت: سر پدر تو است. آن دختر بترسيد و فرياد برآورد و رنجور شد و در آن چند روز جان به حق تسليم كرد".11
از نقل طبرى استفاده مي شود كه امام حسين(ع) دخترى چهار ساله داشت كه در فراق پدر، در شام پرپر گرديد؛ ولى از نام او سخنى به ميان نيامده است و تاريخ نگاران پس از او نيز اين جريان جانگداز را با اختلافى اندك و برخى اضافات كه به زبان حال مىنمايد، در كتابهاى خود آوردهاند:
1. ملاحسين كاشفى سبزوارى (م910ق) در كتاب روضة الشهداء12 به نقل از كتاب كنزالغرائب؛
2. شيخ فخرالدّين طريحى نجفى (م1085ق) در كتاب المنتخب؛13
3. سيد محمدعلى شاه عبدالعظمى (م1334ق.) در كتاب الايقاد؛14
4. شيخ محمد هاشم بن محمد على خراسانى (م1352ق) در كتاب منتخبالتّواريخ؛15
5. شيخ عباس قمى (م1359ق) در كتاب نفس المهموم16 و منتهى الآمال؛17
6. شيخ محمد مهدى حائرى مازندرانى در كتاب معالىالسبطين؛18
برخى از ايشان نام "رقيه" را نيز ذكر کرده اند. شيخ محمد هاشم خراسانى در ضمن شمارش بانوان اسير مىگويد: "التاسعة: آن دخترى است كه در خرابه شام از دنيا رحلت فرموده، و شايد اسم شريفش رقيه بوده و از صباياى خود حضرت سيدالشّهدا(ع) بوده؛ چون مزارى كه در خرابه شام است، منسوب است به اين مخدّره، و معروف است به مزار "ست رقيّه".19
سيد محمدعلى شاه عبدالعظمى در الايقاد آورده است: "امام حسين(ع) را دخترى بود كودك كه مورد علاقه وى بود و او نيز به پدر عشق مىورزيد. گفته شده است كه نام وى رقيه و عمر وى سه سال بود. او كه با اسيران در شام به سر مىبرد، در فراق پدر شبانه روز گريه مىكرد و به او مىگفتند كه پدرت در سفر است.20 تا آن گاه كه شبى او را در خواب ديد. وقتى كه بيدار شد، به گريه شديدى افتاد و مىگفت: پدرم را و نور چشمانم را بياوريد! اهلبيت(ع) هرچه كردند كه او را آرام كنند، اثرى نبخشيد، و بر گريه و زارى او اضافه گرديد و در اثر گريه او، غم و اندوه اهلبيت شعله ور گرديد، و آنان نيز به گريه افتادند. بر صورت خود زده و خاك بر سر خود ريخته و موها را پريشان ساختند. صداى ناله و گريه از هر سو برخاست، يزيد ناله و گريه ايشان را شنيد و گفت: چه خبر شده است؟ به او گفتند كه دختر كوچك حسين، پدر را در خواب ديده است، از خواب برخاسته و او را طلب مىكند و گريه و فرياد برآورده است. يزيد گفت: سر پدر را برايش ببرند و در برابرش قرار دهيد تا آرام گيرد! چنان كردند و سر بريده را در حالى كه در ميان طبقى سر پوشيده نهاده بودند، در برابر وى قرار دادند. او كه طبق را ديد (فكر كرد برايش غذايى آوردهاند) گفت: من پدرم را مىخواهم، نه غذا! گفتند: پدرت در آنجاست. پارچه را از روى آن برداشت، سرى را ديد. گفت: اين سر از آنِ كيست؟ گفتند: سر پدر تو است. سر را برداشت و به سينهاش چسباند و گفت: پدرم! چه كسى تو را با خون سرت خضاب كرد؟ بابا! چه كسى رگهايت را بريد؟ پدرم! چه كسى مرا در كودكى يتيم ساخت؟!... آن گاه لبها را بر لبهاى پدر نهاد و گريه سر داد، تا از حال رفت. وقتى او را تكان دادند، ديدند كه قالب تهى كرده است و جان به جان آفرين تسليم نموده است. نالههاى اهلبيت(ع) از هر سو به آسمان برخاست...".21
اين جريان به همين شكل بر سر زبانهاست. سيد شاه عبدالعظيمى آن را از كتاب عوالم و همين مضمون را شيخ طريحى و به نقل از او شيخ مهدى مازندرانى آورده است. گرچه چنين مطلبى در عوالم بحرانى يافت نشد، ولى ممكن است مقصود از عوالم كتاب ديگرى باشد. در هر صورت، اينجا چند سؤال مطرح است:
1. امام حسين(ع) چند دختر داشت؟
2. آيا امام حسين(ع)دخترى به نام "رقيه" داشته است؟
3. آيا امام حسين(ع) نام "رقيه" را بر زبان جارى ساخته است؟
4. چند "رقيه" در كربلا وجود داشتهاند؟ و احتمالات مسئله كدام است؟
5. آيا به جز نقل و روايت، دليل ديگري هم براي اين ادعا در دست است؟
در ادامه اين مقاله، به دو پرسش اول، پاسخ مي گوييم وبقيه را در جاي خود آورده ايم.
1. حضرت امام حسين(ع) چند دختر داشت است؟
سه قول در اين مسئله وجود دارد:
الف) دو دختر: شيخ مفيد براى ايشان تنها دو تن را به عنوان دختران آن حضرت ياد كرده كه آن دو نيز "فاطمه" و "سكينه"اند.22 عدهاى23 هم با شيخ مفيد موافقت کرده اند؛ ولى شيوه تاريخ نگارى ايشان بر اهل فن پوشيده نيست.
ب) سه دختر: در برخى از كتابها سه دختر براى آن حضرت ذكر شده است.
طبرى امامى مىنويسد:
"و له من البنات زينب، و سكينة و فاطمة24؛ دختران او زينب و سكينه و فاطمهاند".
ابن شهرآشوب25، خصيبى26، ابن خشّاب27 و شيخ محمد الصبّان، نيز چون او آوردهاند.
ج) چهار دختر: شيخ كمال الدين محمد بن طلحه شافعى (م652 ق)28 در كتاب مطالب السّؤول فى مناقب آلالرّسول به وجود چهار دختر براى آن حضرت تصريح کرده و حتى بر آن، ادعاى شهرت نيز نموده است و مى نويسد:
"كان له - أى للحسين(ع) - من الاولاد ذكور و اناث عشرة، ستّة ذكور، و أربع اناث، فالذّكور: علىالاكبر، علىّ الاوسط و هو سيّدالعابدين...، و علىالاصغر، محمد، عبداللّه و جعفر. فامّا علىّ الاكبر فانّه قاتل بين يدىّ أبيه حتّى قتل شهيداً. و امّا علىّ الاصغر جاءه سهم و هو طفل فقتله... و قيل: انّ عبداللّه ايضاً قتل مع ابيه شهيداً. و امّا البنات: فزينب، سكينة و فاطمة. هذا هوالمشهور، و قيل: بل كان له اربع بنين و بنتان، و الاوّل أشهر29؛ آن حضرت داراى ده فرزند پسر و دختر بود كه شش تن ايشان پسر و چهار تن دختر بودند. پسران عبارت اند از: علىاكبر، على اوسط - كه همان سيّدالعابدين(ع) است - علىاصغر، محمد، عبداللّه و جعفر. علىاكبر در برابر چشم پدر به ميدان جنگ رفت تا به شهادت رسيد. علىاصغر نيز در حالى كه كودكى خردسال بود، تير به او اصابت کرد و شهيد شد... و گفته شده است كه عبداللّه نيز با پدرش به شهادت رسيد. و اما دختران عبارت اند از: زينب، سكنيه و فاطمه. و اين قول مشهور است. و گفته شده است كه آن حضرت داراى چهار پسر و دو دختر بوده است، ولى قول اوّل مشهورتر است".
ابن صبّاغ مالكى نيز آن را نقل كرده و مىنويسد: "قال الشيخ كمال الدين بن طلحة: كان للحسين(ع) من الاولاد ذكوراً و اناثاً عشرة، ستّة ذكور و أربع اناث، فالذّكور علىّ الاكبر، علىّ الاوسط و هو زين العابدين، و علىالاصغر، محمد، عبداللّه و جعفر... و اما البنات فزينب و سكينة و فاطمة، هذا قول مشهور؛30 شيخ كمال الدين بن طلحه مىگويد: حضرت حسين(ع) داراى ده فرزند پسر و دختر بود كه شش تن از ايشان پسر و چهار تن دختر بودند. پسران عبارت اند از: علىاكبر، علىاوسط ـ كه همان زينالعابدين(ع)است - على اصغر، محمد، عبدالله و جعفر...، و دختران: زينب، سكينه و فاطمه بودهاند، و اين قول مشهور است. علامه اربلى نيز چون او آورده است".31
طبق اين قول كه ادعاى شهرت بر آن شده است و عدهاى از بزرگان تاريخ چون علامه اربلى در كشف الغمّة و ابن صباغ مالكى در الفصول المهمّة نيز آن را نقل كرده و رد نکردهاند، آن حضرت داراى چهار دختر بوده است كه تنها به نام سه تن از ايشان تصريح شده است و نام چهارمين دختر مجهول مانده است.
2. آيا امام حسين(ع) دخترى به نام "رقيه داشته است؟
در پاسخ سؤال اوّل گفتيم وقتى كه دختران آن حضرت به دو نفر منحصر نيست و بنا بر قولى كه ادعاى شهرت بر آن شده بود، آن حضرت چهار دختر داشتند كه به نامهاى سه تن از ايشان (زينب، سكينه و فاطمه) تصريح شده است. از اين رو، احتمال مىرود كه چهارمين دختر آن حضرت همين دخترى باشد كه در زبان مردم به نام "رقيه" معروف شده است.
بنابراين از نظر تاريخي، انكار آن وجهي ندارد، از اين مهمتر وقايع مستمر تاريخي نيز گوياي آن است كه در اين قبر شريف دختري از اهل بيت حسيني مدفون است، وقضيه آب گرفتگي قبر وشكافتن قبر مطهر ويافتن بدن سالم از مشهورات تاريخي شام است كه در نزد شيعه وسني شام معروف است، وحتي شبلنجي نيز آن را در نور الابصار آوئرده است، واز عالمان شيعه فقيهان بزرگي چون ملاهاشم خراساني در منتخب التواريخ وسيد ميرزا هادي خراساني در كتاب كرامات خود آورده اند، شهرت مكان با ملاحظه بر كوشش بي امان دشمن در خاموش ساختن نور حسيني كاشف از صحت مطلب است، امروزه در قلب كشور بني اميه چراغ رقيه بنت الحسين (ع) روشن است وخبري از ستم پيشگاني چون معاويه ويزيد جز لعن ونفرين بر آنها نيست.
استاد بزرگوارمان مرحوم آيت الله العظمي حاج ميرزا جواد تبريزي اعلي الله مقامه الشريف داراي دلي سوخته ومملو از عشق به خاندان عصمت وطهارت بود، به هنگام بيماري به زيارت مرقد شريف حضرت رقيه در شام شتافت، وآنجا سخناني پيرامون آن حضرت به زبان عربي ايراد نمود که ترجمه آن چنين است: «يادگيري احکام شرعي وفراگيري مسائل فقهي از برترين کارهاست، شما مي دانيد که در رابطه با ثبوت موضوعات خارجي حدودي وجود دارد، ودر همه ويا بيشتر آنها بايد بينه اقامه گردد، ولي در پاره اي از امور مجرد شهرت کافي است، ومجرد شهرت در ثبوت آنها کافي است، ونيازي به اقامه بينه و ياچيزديگري ندارد، وصرف شهرت کافي است، مثل آنکه کسي زميني را بخرد، وپس از آن به وي گفته شود که اين زمين وقف بوده است، از امام عليه السلام از حکم اين مسئله پرسيدند، حضرت فرمود: اگر بين مردم مشهور باشد که اين زمين وقف است خريد آن جايز نيست، وآن را پس بده، واز اين قبيل است حدود مني ومشعر، (که با شهرت ثابت مي شود)، وهمچنين مقابر ، ممکن است کسي دويست سال پيش در جايي دفن شده باشد، والآن کسي نباشد که خود محل دفن وي را در اين مکان ديده باشد، ولي بين مردم مشهور باشد که در اين مکان دفن شده است، اين شهرت کافي است. وازاين روست مقام ومزار حضرت رقيه بنت الحسين (ع)، که از اول مشهور بود، گويا حضرت امام حسين (ع) نشاني را از خود در شام به يادگاري سپرده است تا فردا کساني پيدا نشوند که به انکار اسارت خاندان طهارت وحوادث آن پردازند، اين دختر خردسال گواه بزرگي است بر اينکه در ضمن اسيران حتي دختران خردسال نيز بوده اند، ما ملتزم به اين هستيم که بر دفن رقيه بنت الحسين (ع) در اين مکان شهرت قائم است ، واينکه در اين مکان جان سپرده است. ما به زيارتش شتافتيم، وبايد احترام او را پاس داشت، (نگوييد خردسال است) علي اصغر که کودک شيرخواري بود داراي آن مقامي است که روبروي حضرت سيد الشهداء (ع) در کربلا دفن گرديد، گفته اند که دفن وي در اين مکان نشان از آن دارد که در روز حشر حضرت اين کودک خردسال را به دست خواهد گرفت ونشان خواهد داد. دفن اين طفل خردسال در شام گواه بزرگ ونشان قوي از اسارت خاندان طهارت ، وستم رواداشته بر ايشان دارد، آن ستمي که تمام پيامبران از آدم تا خاتم بر آن گريستند، تا آنجا که خدا عزاي حسين را بر آدم خواند. از اين رو احترام اين مکان لازم است، به سخنان فاسد گوش فرا ندهيد، وبه سخنان باطلي که ميگويند که او طفلي خردسال بيش نبود گوش فرا ندهيد، مگر علي اصغر کودک خردسال نيست که درروز قيامت شاهدي خواهد بود، وموجب آمرزش گنهکاران شيعه خواهد شد ان شاء الله. بنابراين بر همه واجب است احترام اين مکان را داشته باشند، وبه سخنان فاسد وبيهوده اي که از گمراهي شياطين است گوش فرا ندهند واعتنايي نکنند. ما با زيارت دختر امام حسين به خداوند متعال تقرب مي جوييم، آن دختري که خود مظلوم بود، وخاندان وي همه مظلوم بودند».
با این همه اگر کسی اصرار کند که برای ما تصریح به نام ایشان در کتب تاریخی ویا انساب مهم است در پاسخ می گوییم: در برخی از کتابهای مهم ومعتبر انساب به نام ایشان تصریح شده است. ابوالحسن علی بن ابی القاسم بن زید بیهقی معروف به ابن فندق به سال 493 هجری قمری متولد وبسال 565 هجری قمری وفات یافته است، او کتاب ارزشمندی در انساب به نام (لباب الأنساب والألقاب والأعقاب) دارد که چاپ جدید آن توسط کتابخانه مرحوم آیت الله العظمی نجفی مرعشی (ره) انجام شده است، مولی عبد الله افندی او را از اجله مشایخ ابن شهراشوب واز بزرگان اصحاب ما معرفی کرده است (ریاض العلماء6/448)، ). محدث نوری او را از مشایخ اجازه دانشته واز او به عنوان عالم متبحر فاضل متکلم جلیل یاد کرده است (خاتمه مستدرک الوسائل3/99)، مرحوم آیت الله سید محسن امین او را یکی از مشایخ شیعه می داند، واو را از اجله مشایخ ابن شهراشوب می داند (اعیان الشیعه8/243، مرحوم شیخ آقا برزگ تهرانی از او به عنوان امام بیهقی یاد کرده است (الذریعه 26/43). مرحوم آیت الله نجفی مرعشی که خود در علم انساب متخصص وصاحب اثر بود بر این کتاب تقریظ مفصلی در حدود 150 صفحه نگاشته وکتاب ومؤلف آن را بسیار ستوده است، واز او به عنوان علامه، مدرس، خطیب، قاضی، موالی اهل بیت، امامی یاد می کند. با این وصف شخصیت برجسته ابن فندق روشن می گردد، واز طرفی قدمت او مهم است، او از یرگان قرن 6 است، با این مقدمه می گوییم شخصیتی با این عظمت از رقیه بنت الحسین (ع) یاد کرده است. او در کتاب ارزشمند لباب الآنساب ج1، ص355 در رابطه با سادات حسینی می نویسد: (أما الحسینیه فهم من أولاد الحسین بن علی علیهما السلام، ولم یبق من آولاده الا زین العابدین علیه السلام، وفاطمه، وسکینه، ورقیه، فآولاد الحسین علیه السلام من قبل الأب هم من صلب زین العابدین علیه السلام): سادان حسینی از فرزندان حسین بن علی (ع) هستند، از فرزندان او کسی جز زین العابدین (ع)، وفاطمه، وسکینه، ورقیه باقی نماند، پس فرزندان حسین(ع) از طرف پدر از نسل زین العابدین (ع) هستند.
با این تصریح اشکال عدم ذکر نام مبارک ایشان در کتب تاریخی وانساب حل می شود. واز طرف دیگر این کتاب در علم انساب است واز جهت زمانی نیز بر کتاب کامل بهائی مقدم است.
پي نوشت ها:
1. امالى الصدوق، ص 231، مجلس 31؛ ص 243؛ بحارالانوار، ج 45، ص 140.
2. شرح الاخبار، ج 3، ص 269.
3. مثيرالأحزان، ص 102.
4. اللهوف، ص 219.
5. تسلية المجالس، ج 2، ص 396.
6. بصائرالدّرجات، ج 1، ص 338؛ بحارالانوار، ج 45، ص 177 / 28.
7. المناقب آل ابى طالب(ع)، ج 4، ص 145.
8. الرّطانة عند أهل المدينة، الرّومية؛ (بصائرالدّرجات، ص 338).
9. دلائل الامامة، 204، ص 125.
10. الذريعه، ج 17، ص 252 و 255.
11. كامل بهايى، ج 2، ص 179.
12. روضة الشهداء، ص 484.
13. المنتخب للطّريحى، ج1، ص136، مجلس7، باب 2.
14. الايقاد، ص 179.
15. منتخب التواريخ، ص 299.
16. نفس الهموم، ص 416 از كامل بهايى.
17. منتهى الآمال، ص 510.
18. معالى السبطين، ج 2، ص 170.
19. منتخب التّواريخ، ص 299.
20. مقصود سفر آخرت بود.
21. الايقاد، ص 179؛ معالى السبطين، ج2، ص170.
22. الارشاد، ج 2، ص135؛ كشف الغمه، ج2، ص249؛ بحارالانوار، ج 45، ص328؛ عوالم (امام حسين)، ص 637.
23. تاج المواليد (چاپ شده در المجموعة النفيسة)، ص 34؛ حافظ عبدالعزيز بن الاخضر (م 611 ق) بحارالانوار، ج 45، ص 331.
24. دلائل الامامة، ص 181.
25. مناقب آل ابى طالب(ع)، ج 4، ص 77.
26. الهداية الكبرى، ص 202.
27. كشف الغمة، ج 2، ص 39.
28. اسعاف الراغبين (چاپ شده به همراه نورالابصار)، ص 195؛ احقاق الحق، ج 11، ص 451.
29. وى از بزرگان فقه، حديث، تاريخ، ادبيات و سياست مورد احترام مورخان فريقين است كه سخن برخى از ايشان را مىآوريم:
ابوشامة (م 665 ق) كه از معاصران وى بوده در ذيل الرّوضتين، ص 188 مىنويسد: "... و كان فاضلاً عالما".
اربلى (م692 ق) در كشف الغمّه، ج 1، ص 53 مىنويسد: "و كان شيخاً مشهوراً و فاضلاً مذكوراً... و حاله فى ترفّعه و زهده و تركه و زاره الشّام و انقطاعه و رفضه الدّنيا حال معلومة قرب العهد بها، و فى انقطاعه عمل هذا الكتاب - مطالب السّؤول - و كتاب الدّائرة، و كان شافعى المذهب من أعيانهم و رؤساهم".
صفدى در الوافى بالوفيات، ج 3، ص 76، مىنگارد: "... و كان صدراً معظّماً محتشماً..."
و در العبر، ج 5، ص213 چنين آمده است: "... و كان رئيساً محتشماً و بارعاً فىالفقيه و الخلاف، ولى الوزارة ثمّ زهد و جمع نفسه...".
ابن كثير در البداية و النهاية، ج 13، ص186 چنين آورده است: "... كان عالماً فاضلاً".
ابن قاضى شهبة در طبقات الشّافعية، ج2، ص153 چنين نگاشته است: "تفقّه و شارك فىالعلوم و كان فقيهاً بارعاً عارفاً بالمذهب و الاصول و الخلاف... سمع الحديث و حدّث ببلاد كثيرة... قال السّيّد عزّالدين: افنى و صنّف و كان أحد العلماء المشهورين و الرّؤساء المذكورين".
در همان كتاب، ص 503 نيز آمده است: "... كان اماماً بارعاً فىالفقه و الخلاف عالماً بالاصلين رئيساً كبيراً معظّماً...".
يافعى در مرآة الجنان در وفيات سال 652 ق، مىنويسد: "... المفتى الشّافعى، و كان رئيساً محتشماً بارعاً فىالفقه و الخلاف".
ابن الفوطى در تلخيص مجمع الآداب، ج5، ص255 شماره 515 آورده است: "... كان عارفاً بفنون كثيرة من المذهب و الاصول و الفرائض و الخلاف و التفسير و النّحو و اللّغة و التّرسّل و نظم الشّعر..."
ابن المعاد در شذر الذّهب، ج 5، ص259 مىنگارد: "... المفتىّ الرّجال... و أحد الصّدور و الرّؤساء المعظمين... و تفقّه فبرع فىالفقه و الاصول و الخلاف..."
30. مناقب السّؤول فى مناقب آل الرّسول، ج 2، ص 69.
۳۱. الفصول المهمّة، ص 199.